پژک صفري
پژک صفري
از گذشته‌ها
مي گن من ديوونه م
من فقط چشام جن و پري داره!
مفتي مفتي
آخرش كاري مي كنن
كه همين خيابونو بپيچم دور گردنم و
خودمو خفه كنم!





نشسته م تو بالكون
زنگ خونه رو كه بزني
دلم س‍ُر مي خوره مي افته پايين جلو پاهات
اون وخ تو شيطون مي شي
عين بچه ها...!





هر نارنجكي يو كه پرتاب كرده م
سيبي بوده كه از سرشاخه هاي قلبم افتاده
چرا تهمت مي زنيد ؟
من هيچ كاسه اي زير نيم كاسه م نيس
من حتا يه برگ روزنامه ندارم
كه واسه خودم سفره بندازم!






حالا
آهنگي كه تو دلم مي زنم

بذار بگن، داد بزنن، هوار كنن
كلاغا قارقار نكنن، چي كار كنن ؟!
نفله مي شن اونا كه فكر دشمني
با بچه هاي بابا روزگار كنن
آهنگي كه تو دلم مي زنم
حالا






من نمي دونم اين كجاش عجيبه
تو جيرينگ جيرينگ بخندي و
آهواي رم كرده
گلّه گلّه برگردن تو قلب من !





به خاطر نبودن سِرُم
زنم تو اتاق عمل مُرد ؛
چه خواب وحشتناكي
تو قرعه كشي بانك صادرات
يه پژو برنده شدم ؛
چه خواب خوشي
حالام دارم خوابامو خواب مي بينم
خواب خوابام ؛
چه خواب خوابي!








نذار كامپيوترا چش غرّه برن به من و بگن:
«هي »
نذار كامپيوترا
شاپركاي چشاي سبزمو بتارونن
نذار كامپيوترا
از من بخوان كامپيوتر بشم






از خوبياي جنگ
يكي اين بود
كه من مفهوم عدالتو خوب فهميدم
موشكايي كه مي اومدن
بُنك داراي شمال شهر و
با حلبي آبادياي جنوب
به يه چش مي ديدن
اين َم بگم
كه من هيچ وَخ دغدغه ي اينو نداشتم
كه حالا سقف خونه م
ممكنه رو سرم خراب بشه ؛
فكرشو بكن
چه موشكي مي باس مي اومد
كه بتونه آسمونو به زمين بياره!






نگين كسي چه مي دونه آخر – عاقبت اش چي مي شه ؟
من مي دونم
من
لُخت و گرسنه پاي ديواراي شهر مي ميرم
اون وَخ
تو آفتاب گرم دشتاي جنوب
مث ِ يه نخل سبز مي شم و
بلند و برومند
به بار مي شينم !






يه هو چشات
كه دوتّا بهار بارون خوره ن.
آغوشت
كه روز بيس دوي شهريور
پاييز تو گيساي بلندت پر پر مي شه
تا ديگه كسي رو تحويل نگيري
كه چلّه ي زمسّون!







هر آدمي كاريكاتور خودشه
مي گي نه
خودتو تو آيينه ببين
هر كاريكاتوري َم واسه خودش آدمه
مي گي نه
آيينه رو تو خودت ببين !







يه چيز ديگه س
كه ما فكر مي كنيم چيزاشو مي شناسيم
شناختنَ م خودش يه چيزه
چيزَم يه چيزه

عاشق همه ي چيزام
كه چيزم مي شن و
نمي شم
چيز چيزاي چيزي
كه چيزه
چيزه!







كدوم خطّ تراش توس
كه نقطه سر ِ سطر ؟!
خطّ تراش لبات !

گوشه ي لبات خاليه كه
آخر ِ خطّه
كه نقطه سر ِ سطر !






باور نكن كه حافظ تو آسموناس !
خيلي آ ديدن
- بارها و بارها –
حافظ سوار موتور كِراس بوده و
تخته گاز تو خيابونا مي رونده

تو خيالات
كه نمي شه فال گرفت !






اگه نمي ذاري شيطون بره تو جلدت
خودتَ م نرو تو جلد شيطون !
بذار عشقمون به شكل آدم باشه
خودش به شكل تو و
سايه ش به شكل من !






پژك كوچيكه
چوبي داره كه باهاش
ستاره ي بخت آدما رو تو آسمون
جا به جا مي كنه !
پژك وسطيه
سر كليديِ دختر شاه پريونه !
پژك بزرگه
هم اينه
هم اونه !







آدم بزرگا
تو كوچه – بازار
يه تيكه نونو از رو زمين بر مي دارن؛
مي بوسن؛ مي ذارن كنار.
اون وَخ با پاهاي كت و كُلفت
ما رو مث ِ يه پاره آجر
از سر ِ راشون مي زنن كنار !



3+
3 Comments:
Anonymous ناشناس said...
سلام.
کار جديد بگذار...

Anonymous ناشناس said...
a...

Anonymous ناشناس said...
123

Home- Email- RSS