... شعر دهه ي هفتاد شعر كنش نبود. شعر واكنش بود. واكنش به قاعده ها و قاعدگي ها. به ديكتاتوري زور و دستور، گول و فرمول و به استبداد سنگ و سنگواره. از همين رو و بنا به طبيعت واكنش، از پس پاسخي شايسته به كنش پدر سالار سنت ادبي ، اكنون ديگر آرام گرفته است.
اين واكنش اما به گواهي توانمندي ها و ظرفيت هاي زباني و فرمي و انديشگي، استعداد آن را دارد كه كار و ساختار يك كنش توانمند ادبي را ارائه كند. كنشي پايا و پويا كه در تاريخ ادبيات ما نقطه ي عطفي تواند بود. تحقيق و تحقق اين آرزو اما نيازمند عرقريزي طاقت فرساست. شاعر هفتادي در اين ميدان بايد ضمن خود - انتقادي مدام ( بخصوص در رويكرد به معنا) ذره اي از جنون و جنم ادبي و غير ادبي خويش فرو نكاسته و با پررويي تمام خود را بر و به نظام سلطه ي ادبي تحميل كند ،كه راز و رمز پيشرفت شعر ما و راه برون شد از بحران واماندگي و تكرار آن در اين است.
نظام ادبي محافظه كار در عالي ترين شكل كاركرد خويش كاري جز باري افزودن بر بارهاي بوده و نموده و بارها آزموده ي ادبي نكرده و نمي تواند كرد. از همين رو كاركرد تجربي هنر آوانگارد حياتي و به مثابه ي خون و جنون تازه اي است كه به رگ و جان شعر سرازير شود. ما مديون همه ي آوانگاردها هستيم.
اين درآمد به اين سبب فراهم آمد كه انتقادي داشته باشم به جناب مهرداد فلاح، شاعر خوب هفتادي. ايشان در پاسخ به خبرنگار ايسنا دلايل ركود در شعر دهه ي هفتاد را ( با آن شروع درخشان) در اين گمانه ها مي بيند :
... زماني كه تجربهها بيش تر شد، مشخص شد جامعهي ما پذيراي آنهمه تازگي نسيت. از طرف ديگر، جبههگيريهاي بيش تري دربارهي فعالان شعري صورت گرفت. دوستاني كه سليقهشان به گذشته معطوف بود، عرصهي رقابت سالم را گرفتند و در نشريات و حوزههاي فرهنگي، عرصهي فعاليت براي شعر پيشرو و آوانگارد تنگتر شد كه اين امر بر روي انگيزهي افراد تاثير گذاشت.
...
بيش تر شدن درگيريها و محدوديت وقت از دلايل ديگري است كه فلاح بر مي شمرد. او مي گويد : يكي از نشانههاي برجستهي فضاي تنگ براي اين نوع كارها اين است كه هنوز هيچ ناشر فعالي در حوزهي چاپ شعر پيشرو و آوانگارد نداريم. به اين دليل، مجبوريم با همان مخاطبي كه درون يك شعر است، ارتباط برقرار كنيم.
فلاح فضاي اكنون را مبتذل مي داند و مي گويد: اگر اكنون وارد اين فضا شويم، ناچار ميشويم به جاي گفتوگو، به بد و بيراه گفتن رو بياوريم. عملا شعر محافظهكارانه در كشور ما حضور بيشتري دارد؛ تا شعر پيشرو و الگوشكن. جاي اينگونه شعر در نشريات ادبي ما خالي مانده و اين باعث ميشود كه امروز سياست خود را بهعنوان يك شاعر، خاموشي در نظر بگيريم؛ زيرا فعاليت كردن با خطر آلوده شدن به ابتذال همراه است؛ لذا ترجيح ميدهيم سكوت كرده و خاموش باشيم.
او در جاي ديگري مي گويد: اگر آدمهاي جسور و نوجو نداشته باشيم، نميتوانيم گام بزرگي برداريم و آثار درخشان و ماندگار بهوجود آوريم ...
فلاح متذكر مي شود: در كشور ما هميشه فعاليت فرهنگي تحت نظارت بوده و قدرت و تاب و تحمل اين را نداشتهاند كه هنرمندان را آزاد بگذارند. درحالي كه فعاليت بايد در آزادي كامل شكل بگيرد؛ و گرنه جوانمرگ و عقيم خواهد شد.
تحليل كامل گمانه هاي فلاح فرصت كافي مي طلبد. ضمن ياد آوري اين نكته كه گفتمان ادبي هيچ نسبتي با بد و بيراه گفتن ندارد و حتا مي تواند يكسويه باشد؛ انتقاد ما به خاموشي گزيده ي فلاح است در برابر سنت ادبي محافظه كار. او از روبرو شدن با چالش بيم دارد. حال آن كه در مصاحبه اي خود را روشنفكر معرفي مي كند! به راستي اگر نيما هم در برابر مافياي سنت طريق خاموشي برمي گزيد اكنون ما كجا ايستاده بوديم ؟! و شاملو و فروغ و اخوان ثالث و ...
آدم جسور و نوجو و روشنفكر را با خاموشي و عافيت طلبي سر سازگاري نيست. روشنفكر ذاتا اهل خطر است آقاي فلاح! اگر چيز تازه اي براي عرضه داريد، ميدان را خالي نكنيد لطفا !