شكي نيست در اين كه هر شاعري بايد « سر سوزن ذوقي » دست كم براي سرودن يك شعر داشته باشد. اما اين تنها پيش نياز فراهم آمدن يك شعر نيست. شرط ديگر تكنيك است؛ تكنيك در اجرا.
اين مؤلفه، اگر مؤلفه ي ذوق، خداداد – به تعبير حافظ – و به مثابه ي استعداد و نبوغ شاعر باشد؛ صددرصد كشفي، ابداعي و به طور كلي تحصيلي و اكتسابي است، به اين معنا كه شاعر با تحقيق و تفحص !! در شعر شاعران ديگر و حضور در لاسخانه هاي ادبي !! و خواندن كتب بنايي و خشت زني !!! مي تواند آن را به چنگ آورد و به دندان ! دان دان ...
بنابراين حلول يك شعر منوط به دو پيش نياز است :
- استعداد و نبوغ
- درس و مدرسه
بديهي است هر شاعري با استعداد ضعيف و بلكه متوسط بايد درس و مدرسه ي بيش تري را بتجربد! تا حدي و حدودي جبران كم مايگي كند.
اما شاعران با نبوغ غول آسا هم بي تلاش در عرصه هاي درسي و مدرسي عموما" سرنوشتي جز جوانمرگي ادبي – به تعبير گلشيري – ندارند.
قصد من از توضيح اين واضحات گرفتن وقت و حال شما نيست. هدف ما پرسشگري است. چون و چرا در چند و چون شعر و داستان و نه طرح نقد، كه ما را با آن كاري نيست باري ...
لذا اين پرسش را مطرح مي كنم كه در مقام مقايسه (مع الفارق ؟!) خاستگاه شعر كلاسيك و شعر آزاد به طور كلي، به چه نسبتي متاثر از دو مؤلفه ي يادشده است و به عبارتي آيا كاركرد هر يك از اين دو مؤلفه در آفرينش يك شعر كلاسيك و يك شعر آزاد متفاوت است . اگر هست چقدر ؟
اهميت پاسخ اين پرسش آن جاست كه در مجموع (تاكيد مي كنم در مجموع) ميزان اصالت و شايد به تعبيري شعريت اين دو فرم را مشخص مي كند. كمي فكر كنيد لطفا ...