پژک صفري
پژک صفري
از گذشته‌ها

از خانه در مي آيد اين و آن

در

گاهي چنان گشادي

كه ديوارها را قاب مي گيري همه

و گاهي چنين ...

به دل هيچ ديواري نمي نشيني

به خود نمي گويم به ديوار

من از يا متنفرم مي شنوي ؟

به ناچار

سفيدم و سياه

و اين چنين است مثل شما

زنده و زندگي من گيِ من گيِ من ...

0+
Home- Email- RSS