پژک صفري
پژک صفري
درخت
به سایه‌اش دعوت کرده بود مرا، ظهر تابستان‌های بسیار و پدرم را و پدربزرگم را و پدر پدربزرگم را و جد اندر جد ساقه‌ها و شاخسارش را داده بود هر هفته برای پختن نان و افروختن اجاق خانه در روزان و شبان برفی. به کلاغ‌ها لانه داده بود؛ وقت نشستن به گنجشک‌ها و سهره‌ها، حتّا ماری، و مورها ...
«سبدی میوه می‌خواهم!»
«بچین!» و دلش لرزیده بود که فرا نروم از شاخه‌ای تا نوکانوک، که عمر بسیار، پوک کرده بود استخوانش را؛ تا که نیفتم. افتادم.
.
(روز بعد از ترخیص از ICU بیمار فوت کرده و باقی ماجرا مسکوت مانده است. علت فوت مشخص نشده. بیمار درخت حیاt خود را ساعاتی قبل از فوت با ارّه‌ی برقی از بیخ انداخته... پایان پیام)
3+
3 Comments:
Blogger Unknown said...
salam
hamin dige
be ezafe inke bayad mesl hame karbarani ke miyan begam..................................

Anonymous ناشناس said...
:-<

Anonymous ناشناس said...
)):
چي شده خوب ؟
چرا اينقد عصباني ؟
مگه من چيكار كرررررررررردممممممم ؟؟؟
)):

Home- Email- RSS