پژک صفري
پژک صفري
قسمتی از بازیافت اوقات کسی توسط کسی دیگر، با کمک سرانگشت‌ها و یک صفحه کلید؛ توجّه کنید قسمتی؛ قسمت!
اقدس خانم طاقت‌اش طاق شد و هم چنان که - مثل تمام این هشتاد و پنج سالی که از خدا عمر گرفته بود - فکر می‌کرد دیگران و مخصوصا" آن‌ها که او چشم دیدن‌شان را نداشت، دور از چشم او، و اغلب با نیشخندی بر لب، او را پیرْ دختر خطاب می‌کنند؛ ناگهان انگشت انداخت و با خشم ِ تمام، بکارتش را پاره کرد؛ انگشت را چند بار توی سوراخ چرخاند و بیرون کشید. باریکه‌ای خون سرید لای لِنگ‌ها و باسن‌اش و، بعد از نشت از پیژامه‌ی تریکو، پهن شد روی مشمای صندلی چرخان. سوز پارگی را اقدس خانم تا مغز استخوان حس کرد.
   «حالا دیگه هر چی می‌خوان بگن؛ پیر دختر!»
   اقدس خانم، جوری عصبی، و هم زمان که ناگهان یک آن و به شدّت احساس مردی می‌کرد، خندید و انگشت خونی را از انگشت‌هایی که روی کلیدها می‌خوردند، جدا گرفته بود.
6+
6 Comments:
Anonymous حسین ملک محمدی said...
سلام. بد نبود ...

Anonymous امامی said...
رفته بودم سنگ بردارم
دستهایم دست شیطان شد ...

سلام بر آقای صفری گرامی.
خواستم بگم ایمیل من توی یاهو هک شده.از لیستتون حذفش کنید و چیزی هم اگر فرستاد باز نکنید. ممکنه هک بشید.
شاد باشید.

سلام عزیز
×××× دیگر از سبز و سیاه و قرمز، هرچه رنگ است بدم می آید××××
با غزلی به روزم ومنتظر حضورتون
یاعلی

Anonymous محمد ل said...
فردا میروم

بعد از دو سال سکوت
آمده ام
با شعری تازه که:
«حکم ِ اعدام ِ دزد ِ ریش تراش»
منتظر خواندنت هستم
با عشق و نکبت

و با متنی کوتاه برای روزهای بلندی که نبودم
از آنچه گذشت
و خیلی ها نمی خواهند بگویند
و خیلی ها نمی خواهند بدانند

طاهره کوپالی به روز شد
هرچند
کسی منتظرش نبود...

Home- Email- RSS