پژک صفري
پژک صفري
غزل برای تو
وقت کم می‌آورم به بوسیدنت
خوردنِ غم و بو کردن صدات
به دیدنت وقت کم می‌آورم
آسمانی که قاب می‌شود در چشم تنگ
وقت کم می‌آورم برای زندگی
تنفّس
به وقت تو کم می‌آورم
هفتاد و شش بهار، تابستان، پاییز، زمستان
یا هشتاد و دو مثلا"
یا دستِ بالا صد و بیست
وقتی است کم برای وقتی
که با توأم
وقت کم می‌آورم برای مردنِ برایت
دلبندم!
6+
6 Comments:
Anonymous ل. ع said...
براوو...

مرا درمعبد آکروپولیس این آبگیر آبروی رفته ی یونان،مرادر رود خون آلوده ی کنگو،مرادرنیشکرزاران خون آلوده ی کوبا ،مرادرقعر جنگل زارهای قهوه ی برزیل مرا در کوچه های خاکی کوکاکولا کشتند مرا هرجا که دیدندم همان دم جابه جا کشتند مرابیرون تراز اینجا واکنون،هر زمان وهر کجا کشتند

Anonymous آریا said...
وقت کم می‌آورم...


دقیقن همین‌طوره
برای چیزی که دوس‌ش داری،‌چه‌قد یه زنده‌گی کمه

[این متن را با بغض بخوان]

آری برادر اینگونه بود
کاری جز این ازمان بر نمی آمد که مضطربانه لبخند بزنیم
سوار ماشین شدیم و برگشتیم
آن شب از کمونیسم با صدای بلند حرف زدیم
وقتی رفت انگار نه انگار که سرو کله اش آنجا پیدا شده بود
و من همه ی چیزی که دیدم یک کفش کهنه بود که افتاده بود توی آب.

نمایشعر و سینما
تجدید مطلب شد

با گوشه هایی از نمایشعر : زنانگی در آستانه فروپاشی عصبی
با خاطره ای از:غزاله علیزاده
باعشق در بعد ظهر
و حرفهایی دیگر...

.

درود پژک جان
من هم وقت کم می آورم به بوسیدنت
زبان متفاوت شعرت را می پسندم.
شاد باشی!

تنها کنار این کاج بی‌نشان
امن است

در شهر ِ آتش‌گرفته.
.
.
.
.
.
.
.
دعوت به مراسم نقد و بررسی "تقویم عقربه‌دار ماه‌های بهار"
با حضور مهرنوش قربانعلی، شیوا فرازمند و آرش نصرت‌اللهی

Home- Email- RSS